#غرور_عاشقان_پارت_30
با خودت چه میگویی پری؟
صدای مادرم را میشنیدم ولی چشمم به بهرام بود.ای وای چرا نمیرود؟هنوز در فکر است به چه فکر میکند؟
چند لحظه بعد بهرام با حالتی عصبانی با پای راست محکم به چرخ اتومبیل کوبید و با صدای بلند بطوری که انگار بمن میگفت داد کشید:آهای باباعلی!بیا پنچری این وامونده را بگیر.بعد که صدایش را پایین تر آورد افزود:نشانت میدهم.
(6)
میدانستم با من است خواستم سرم را از پنجره بیرون ببرم و داد بزنم :مثلا چکار میکنی؟ولی انگار کسی جلوی دهانم را گرفته بود.هیچ خرکتی نکردم در دل میخندیدم دلم خنک شده بود.اذیت کردنش چه لذتی دارد؟وقتی میبینم اینطور حرص میخورد قند تو دلم اب میکنند.
صبح زود از خواب بیدار شدم مادرم گفت:بخواب مادر مدرسه که نمیروی کاری هم که نداری چرا صبح به این زودی بیدار شدی؟
در حالیکه رختخوابم را جمع میکردم نگاهی به ساعت انداختم و گفتم:قرار است با فرحناز در کلاس زبان ثبت نام کنیم.راستی مادر پولی که قبلا گفتم فراهم کردی؟
romangram.com | @romangram_com