#غرور_عاشقان_پارت_29
کوکب ببین پری غذا خورده؟
فرانک این جمله را گفت و از پله ها بالا رفت.حالا فرق بین خودم و بهرام را میدیدم.
آه فرحناز...حالا کجایی تا صعفهای مرا ببینی؟کاش اینجا بودی تا ببینم باز هم ارزو میکردی تار مویی روی سر من باشی؟حالا که من آرزو میکنم این موها را از ریشه نداشتم و جای یک ناخن تو بودم.با آن ثروت پدری در آن ناز و نعمت حالا کجایی تا ببینی چطور زیبایی و استعدادم را زیر پای فرانک و بهرام گذاشتم تا راحت بتوانند آنرا لگد کنند.کاش اینجا بودی تا ببینی چطور پ.لداری به زیبایی میگوید:غذا خوردی؟یا اینکه با استعدادی به پولداری میگوید بله خانم!
اینبار مادرم باعث از هم پاشیدگی افکارم شد:پ پرک بیا غذا بخور.
عصبانی بودم شاید هم دلخور.درست نمیدانم.ولی قهر نکرده بودم.گفتم:نمیخورم غذا خورده ام.
و با عجله از ساختمان خارج شدم.گویا آرامش و راست بودم را فقط در اتاقهای خودمان جستجو میکردم.بسمت ته باغ میدویدم ناگهان صدای افتادن و سپس شکسته شدن چیزی بگوش رسید.تق.صدابلند بود.ایستادم و بطرف صدا برگشتم.اول زمین را نگاه کردم درست زیر پنجره اتاق بهارم یک گلدان شسکته با یک گل شمعدانی خاکهایش پخش شده بود.نگاهم را از گادان شکسته به بالا چرخاندم بهرام روی بالکن کوچک پنجره اش ایستاده بود و بمن نگاه میکرد.ولی باز یک نگاه کوتاه و دوباره داخل رفت .شانه هایم را بالا انداختم و لبهایم را به علامت چه میدانم جمع کردم.بعد برگشتم دیگر نمیدویدم گویا دلگیر نبودم انگار از آن حالت بیرون آمده بودم.
نگاهی به چرخهای خالی باد انداختم و داخل اتاق رفتم.آه آه...وقتی دلگیرم و تنها به چه فکر میکردم؟نگاهی به کتابهایم انداختم و دوباره همان روزنه همان یک روزنه امید...کتابهایم .بله دوباره جلوی آینه ایستادم.باز فراموش کردی پری؟تو هیچ راهی برای خوشبختی نداری.فقط باز هم بگویم؟فقط اینده تو را درس خوادن تامین میکند.اگر میخواهی خوشبخت شوی اگر میخواهی به مقام و شهرت برسی اگر آرزو داری محترم باشی فقط درس بخوان پری.که از این راه به همه جا میرسی.تو گه چند سال پیش هدفت را لابلای این کتابها پنهان کردی پس تلاش کن .و از این راه به آنچه که میخواهی برس.و دوباره لبخند لبانم را از هم باز کرد:میخوانم پری قول میدهم تلاش کنم خواستن توانستن است حالا میبینی؟ثابت میکنم که میتوانم.
گرسنگی را فراموش کردم.فقیر بودن را فراموش کردم.دوباره کتابهایم را در سینه فشردم و فقط به اینده ای روشن فکر کردم.
عصر مادرم آمد یک ظرف غذا در دست داشت نگاهی به گوشه و کنار خانه انداخت همه جا را تمیز کرده بودم سماور روشن بود و قل قل میکرد .مادر ظرف غذا را کنار سماور گذاشت و گوشه ای نشست.خسته بود ولی بروی خودش نمی آورد.چهره مظلومش موهای سپیدش دستهای چروکیده اش قلبم را بدرد می آورد.دستش را برد تا ظرفی را که اسپند در آن بود در بیاورد.با اخلاقش آشنا بودم.از زمانی که چشمم آسیب دیده بود میترسید که دوباره کسی مرا چشم بزند:میگفت:آنروز فرانک تو را چشم زد امروز هم مرتب از چشمها و موهایت تعریف میکرد میترسم دوباره چشمت بزند.بلند شدم تا پرده را کنار بکشم.راستش از دود اسپند خوشم نمیامد.وقتی پرده را کنار کشیدم بهرام را دیدم لباسش را عوض کرده بود بلوز استین کوتاه و سفید و شلوار لی تنگ پوشیده بود.بهرام بی آنکه به چرخهای اتومبیل نگاه کند سوار شد و اتومبیل را روشن کرد.نفس راحتی کشیدم و خیالم راحت شد.باغبان در را برایش گوشد و بهرام حرکت کرد.بسرعت خود را کنار کشیدم تا هنگامیکه از جلوی در پنجره رد میشود مرا نبیند.باز دلم طاقت نیاورد میخواستم ببینم متوجه پنچری اتومبیلش میشود یا نه.بنابراین از گوشه پرده با یک چشم بیرون را نگاه کردم.آهسته رد شد و درست لحظه ای که قصد داشت از حیاط خارج شود ایستاد.یکجا دلم فرو ریخت ای خدای من!حتما متوجه شد.با دقت نگاه میکردم پیاده شد و حدسم تبدیل به یقین شد.اول چرخ جلو و بعد چرخ عقب را نگاه کرد.یک دست را به کمرش و دست دیگرش را داخل موهایش برد.گویا در فکر بود.من گوشه پنجره نگران مینگریستم .قلبم همچون گنجشکی که اسیر شده باشد میتپید.نفسهایم به شماره افتاده بود.عجب غلطی کردم.چه حماقتی کردم.دختر احمق وای!بسوی پنجره ما برگشت اینجا را نگاه میکند.و من بیشتر ترسیدم.ابروهایش را در هم کشیده بود و لبهایش را میجوید.حتما فهمیده کار من است.خب اینکه معلوم است.چه کسی دست به چنین کاری میزند؟غیر از من احمق؟نگاهش را به پنجره دوخته و در همان حالت که ایستاده بود سرش را تکان داد.حتما دارد برایم نقشه میکشد.میخواهد تلافی کند.ای کاش بروم و با یک عذر خواهی همه چیز را پایان دهم.ولی نه امکان ندارد پاهایم حرکت کنند مگر میتوانم؟آن هم هیچکس نه من؟بروم ازبهرام عذرخواهی کنم؟و زیر لب صدای خودم را میشنیدم.ببخشید بهرام خان!حماقت کردم پوزخندی زدم و از روی حرص گفتم:محال است حتی اگر بمیرم مگر او وقتی چشم مرا کور کرد از من عذرخواهی کرد؟
romangram.com | @romangram_com