#غرور_عاشقان_پارت_25
بهرام آهسته پرسید:پری؟...ببخشید شما...؟
و من بی توجه به او عرض خیابان را طی کردم.به حدی عصبی شده بودم که حتی وجود فرحناز را حس نکردم.
صبر کن پری؟چرا آنقدر تند قدم برمیداری؟بهرام بود؟
جوابی ندادم.
جدی تر پرسید:پرسیدم بهرام بود؟
بله بهارم بود.لعنتی!دیدی چطور خیسم کرد.
ولی بیچاره که تو را نمیشناخت.
نمیخواهد از او دفاع کنی این مارمولک را من میشناسم.
دوباره که به چهارراه رسیدیم بهرام به سرعت از چهارراه عبور کرد طوری که صدای تیکاف چرخهایش تا چند صد متری میرفت.
romangram.com | @romangram_com