#غرور_عاشقان_پارت_24

پری؟

بله؟

راستش را بگو هنوز بخاطر چشمت از بهرام متنفری؟...خودت گفتی که صاف و صادق بودن بهترین خصلت است مگر نگفتی؟پس چرا به ایده ات عمل نمیکنی؟چرا کینه داری؟تو که چشمت خوب شد مگر خرج عمل را ندادند مگر دوباره زیباییت رابدست نیاوردی/

غرق در فکر گفتم :نمیدانم خودم هم نمیدانم شاید هنوز کینه دوران بچگی را دارم.شاید...

ناگهان هر دو متوجه شدیم که حیاط مدرسه خلوت شده وفقط فراش مشغول جارو کردن است.

یک خیابان تا منزل فاصلهداشتیم سر چهاراره که رسیدیم لوله آب ترکیده و سطح خیابان را اب گل آلود گرفته بود.مجبور شدیم مقداری از خیابان فرعی را که مخالف خیابان ما بود پیاده برویم تا بتوانیم از عرض خیابان عبور کنیم .چند قدم که رفتیم ناگهان یک اتومبیل به سرعت از کنار ما رد شد و تمام آب جمع شده را بر سر و رویمان پاشید.جیغ ظریف و کوتاهی کشیدم »وای خدایا خیس و کثیف شدم ای لعنتی.

و همزمان با من فرحناز افزود:مردم آزار.

اتومبیل ایستاد تازه متوجه شدم که چقدر ...بله...اتومبیل فرانک است یعنی فرانک است؟بسرعت نگاهی بساعتم انداختم .خانم بزرگ گفته بود ساعت 12 به فرودگاه میرسند.و الان ساعت حدود 2 بعدازظهر بود .جلوتر رفتیم هنوز ایستاده بود.پسر جوانی راننده اتومبیل بود خوب که نگاه کردم بهرام بود.چقدر چهره اش تغییر کرده !عجب جوان برازنده ای شده.

انگار هنوز مرا نشناخته ولی با دقت و تعجب نگاه میکند .نگاه کوتاهی به او و بعد فرحناز کردم و گفتم:برویم.


romangram.com | @romangram_com