#غرور_عاشقان_پارت_18

فرحناز خنده شیطتنت آمیزی کرد و گفت:پس خدا بداد توب رسد.

برای یک لحظه در عالم بچگی غرق شدم بازیهای کودکانه من و بهرام زیر درخت بید...

پری؟پ پرک؟

بله؟

کجایی؟و در حالی که با نی باز یمیکرد ادمه داد رفتی امریکا؟

نه بابا همیجا بودم.

خب از اینجا چه خبر آب و هوا چطور است؟

از روی صندلی بلند شدم و دستم را روی پیشانی گذاشتم و وانمود کردم که دور دست را نگاه میکنم بعد گفتم:هوا آفتابی از آن دورها هم یک سوار با اسب سفید میاید.

اوه یقین دارم بهارم است.


romangram.com | @romangram_com