#غرور_عاشقان_پارت_16

میترسی؟حالا راه بیا چرا ایستادی؟

اره پری میترسم.و در حالیکه دوباره شروع کرد به حرکت ادامه داد:همیشه ترسم از این بود که با هر کس ازدواج کنم زشتی صورتم را طعنه بزند.

خندیدم :به حق چیزهای نشینده خب دختر جان اگر کس یتو را پسند نکند که به خواستگاریت نمی اید.

اینها همه حرف و حدیث است بقول مادرم وقتی خرشان از پل بگذرد..

میان حرفش پریدم و گفتم:از این فکرهای شیطانی نکن.اولا که تو عیبی نداری در ثانی انسان بایستی سیرت زیبایی داشته باشد نه صورت زیبا اصل کار نچابت است که تو داری.

دوباره ایستاد و در چشمهایم خیره شد.معلوم بود که به عالم دیگری رفته.ولی آهسته گفت:اینها را برای دل من میگویی یا واقعا همینطور است؟

دستم را دور گردن فرحناز حلقه کردم :وقتی قلب صافی داشته باشی وقتی صداقت و وفا داشته باشی وقتی سیرت زیبایی داشته باشی فاصله ات با خوشبختی به اندازه یک تار مو است.

پری جان با یک لیوان آبمیوه چطوری؟

خوبم به شرطی که مهمان من باشی.


romangram.com | @romangram_com