#غرور_عاشقان_پارت_14

حالا لحظه ها به ساعتها میپیوستند و ما دور از هم اسیر سرنوشت قد میکشیدم و بزرگ میشدیم.

کلاس دوم راهنمایی بودم.برای بار دوم در بیمارستان بستری شدم و دوباره لحظه ها تکرار شد.و دکتر دومین عمل را روی چشم من انجام داد.روز چهارم بود دکتر کنارم نشسته بود و سعی میکرد مرا به آرامش دعوت کند:میخواهم چشمهایت را باز کنم اگر میخواهی دوباره ببینی باید فقط به آرامش فکر کنی فهمیدی؟

بله دکتر فهمیدم.

پس شروع میکنم.و شروع به باز کردن پانسمان کرد.بعد نور پراغ قوه را انداخت و چشم راستم را با دستش گرفت :خب دخترم!حالا آهسته چشمت را باز کن.و من ارام چشمم را باز کردم همه جا تاریک بود درست مثل دلم هیچ چیز نمیدیدم بغض گلویم را فشار داد دوباره سعی کردم تا شاید بتوانم چیزی ببینم .یکی دو بار چشمم را باز و بسته کردم و بعد به دستور دکتر چند لحظه ای بسته نگه داشتم و دوبازه باز کردم. دکتر گفت:تو الان در یک باغ گل سرخ هستی داری بازی چشم بند میکنی حالا نوبت دوستت است که چشمش را ببندد دستمال را از روی چشمت بردار و به چشم دوستت ببند.

و و من با صحبتهای دکتر خودم رادر آن موقعیت احساس کردم.هنگامی که دستمال را از روی چشمم برداشتم دیدم در باغ گل سرخ هستم .همه جا بوته های گل چقدر زیبا بود .حالا یک نور دیدم نور ی بسیار ضعیف و به اندازه یک نقطه.دو سه بار چشمم را باز و بسته کردم و هر بار نور بزرگتر و بعد حالت یک توپ مهتابی را گرفت.خدایا من میبینم دوباره میبینم نور مادرجان!نور میبینم.دیدم.بعد چهره یک مرد بله خودش بود دکتر بود.بعد مادرم را تار میدیدم.از خوشحالی زدم زیر گریه جیغ میکشیدم من میدیدم من میدیدیم.

و به این ترتیب با خواست خدا و دعاهای مادرم و خرجی که خانم بزرگ کرده بود من دوباره سلامتی چشمم را بدست آوردم.

یک هفته در بیمارستان بستری بودم .همانند زندانی در سلول یا پرنده ای در قفس فقط به آزادی فکر میکردم.به مرخص شدن از بیمارستان به دوستانم به مدرسه تحصیل و در واقع به آینده ای که هیچ چیز از آن نمیدانستم.

در کلاس دوم دبیرستان درس میخواندم.سرزنده و شاداب بودم.آنروز همراه دوستم فرحناز از دبیرستان خارج شدیم.

چته فرحناز؟اتفاقی افتاده؟


romangram.com | @romangram_com