#غروب_خورشید_پارت_99
ميرفت سمت پله ها ايستادو رو به مامانش گفت-مامان به بتول خانم بگو دوتا چايي وکيک بياره
اتاقم..ومنتظر جوابي نموندو منو کشوند بالا..وقتي وارد اتاق شديم آريا گفت-صبر کن واست لباس
بيارم عوض کن يکم استراحت کن
من-زشته بزار برم پايين پيش مامانت
آريا-اشکال نداره استراحت کن بعدش باهم ميريم پايين..سرتکون دادمو آريا هم رفتو وقتي اومد
ديدم لباساشو بايه تيشرت مشکي وشلوار سورمه اي عوض کرده وواسه من هم يه لباس خواب
ميکي موس آورده..خنديدم که آريا باتعجب نگاهم کرد..خندم کم کم محو شدو باتعجب نگاهش
کردم-چي شده?آريا اومد نزديکم و دست کشيد روگونم وگفت-تو چال داري?متوجه نشده
بودم..سرمو تکون دادم
آريا-ميدونستي وقتي ميخندي خوشگل تر ميشي?نگاهش کردم داشت نزديک ميشد..خيلي کم
بينمون فاصله بود که يه نفر در اتاقو زد..سريع کنارکشيدم.بتول خانم بود چايي هارو آورده بود..آريا
رفت بيرون.لباسهامو عوض کردمو بعد از خوردن چايي وکيک شکلاتي آريا رو تخت دراز کشيد-
توهم بيا بخواب..لبخند زدمو رفتم کنارش دراز کشيدم..روبه روي هم دراز کشيده بوديم
آريا-دوست داري خونه اي که قراره در آينده اونجا باشيمو ببيني?
من-اوهوم خيلي..بعداز مکث کوتاهي گفتم-نزديک اينجاست?آريا-آره چندتا خيابون اونطرف تر
من-خونه پانته آ ايناهم نزديکه?
آريا-ميشه گفت يه جورايي..خنديدو گفت-چرا هرچي ميشه اسم اونو مياري
من-همينطوري..چشمام داره خمار شده بود چشمامو بستمو به سه نشده خوابم برد..وقتي بيدار
romangram.com | @romangram_com