#غروب_خورشید_پارت_98
آريا-خب داشته باشي امشب يه قشنگ ترشو ميخري که بين دوستات تک باشي..با قدر داني
نگاهش کردم که بهم لبخند زد..
ديگه چيزخاصي بينمون ردوبدل نشد تااينکه جلوي يه رستوران شيک نگه داشت..يه نگاه به تيپم
انداختم..مانتو صورتي وشلوار مشکي وکفش عروسکي مشکي ومقنعه..اوممم خوبه..ويه نگاه هم به
آريا انداختم..يه شلوار کتون طوسي ولباس سفيد..عالي بود
آريا-بريم..باهم داخل رفتيم..واسه نهار هردو جوجه کباب سفارش داديم وبعداز اينکه غذا تموم
شد اومديم بيرون وسوار ماشين شديم
من-ساعت تازه2هست مغازه ها که باز نيستنآريا-خب مياي خونه ما يکم استراحت ميکني شب باهم ميريم
من-نه تو بيا..
آريا ابرو بالا انداخت وگفت-نه نشد ديگه تو مياي..خنديدمو گفتم-باشه من ميام..خنديدو حرکت
کرد سمت خونشون..استرس داشتم به خاطر ديدن مامانش..نتونستم جلوي خودمو بگيرم
وپرسيدم-کسي خونتون هست?
آريا-فقط مامان.آتوسا بعد از دانشگاه رفته خونه طرلان دوستش...اوففف خدا به خير کنه..وقتي
رسيديم بااضطراب همراه آريا واردشدم..سميرا جون اومد استقبال
من-سلام سميرا جون خوبيد?
سميراجون-سلام ممنون..ورفت سمت آريا وتو بغل گرفتش-سلام پسرم خسته نباشي..اريا
نگاهي به من انداختو از مامانش جداشد-مرسي مامان..و دست منو گرفتو رفتيم داخل..آريا داشت
romangram.com | @romangram_com