#غروب_خورشید_پارت_96


رفتو ماهم خوابيديم..

صبح مهسا اومد دنبالم باهم رفتيم دانشگاه..مهسا کنار جوب ماشينو پارک کرد وپياده شديم.نگاه

کرديم ديديم سپهرو مازيار دارن باخنده نگاهمون ميکنن

مهسا-چيزي شده?

سپهر-فکرنميکني ماشين خيلي بد پارک شده?الان ميوفته توجوب..با مهسا يه نگاه به ماشين

انداختيم راست ميگفت خيلي نزديک به جوب پارک شده بود خندم گرفته بود ولي جلوشو گرفتم

ديدم مهسا هم خندش گرفته ولي خندشو قورت داد..رو کرد بهشون وگفت-خيليم خوبه..مازيار

دستشو پشت گردتش کشيدو با خنده گفت-دختري ديگه بعضي وقتا دلت ميخواد حتي تو جوب

پارک کني..و بعد باسپهر زدن زير خنده منم نتونستم جلوي خودمو بگيرم پقي زدم زير خنده..مهسا

باحرص نگاهم کردو گفت-آره بخند خورشيد خانم حساب تويکيم ميرسم..سعي کردم جلو خندمو

بگيرم ولي نشد رومو برگردوندم از مهسا که ديدم سپهر بدون هيچ خنده اي داره نگاهم

ميکنه..خندم کم کم محو شد و به جاش يه اخم اومد رو صورتم سپهر روشو کرد سمت مازيار

مازيار-باشه مهسا خانم عذر ميخوام..حالا اين سپيده خانم ما کجاست?

من-نيومده

مازيار-باشه ممنون..و خداحافظي کردن ورفتن..مهسا رو کرد به منو با حرص گفت-تو واسه چي

خنديدي?

من-خب باحال گفت


romangram.com | @romangram_com