#غروب_خورشید_پارت_93
مامان آريا زنگ زد وحرف زديم بعدش گفت منتظرن تاشما تاريخ ازدواج مشخص کنين
من-مامان من که گفتم يه مدت نامزد باشيم تابيشترهمو بشناسيم بعد اگرهمه چي خوب بود چشم
تصميم ميگيريم چه عجله ايه
مامان-مگه آريا چجوريه که ميخواي صبرکني?من-هيچي مامان خيليم خوبه..تازه دوهفته از نامزدي گذشته بايد يکم صميمي ترشيم هنوز يکم
ازش خجالت ميکشم..مامان خنده ريزي کردو گفت-توهميشه ساکت وخجالتي بودي..دل نازکم
بودي واسه همين هيچکس هيچوقت اذيتت نميکرد....آره مامان ولي نيستي ببيني مادرشوهرم
ميخواد سربه تنم نباشه..شب بخيري گفتمو رفتم خوابيدم....... نگين-حالا مياين يانه?
مهسا-کي هست?
نگين-هفته ديگه
سپيده-باشه بابا ميايم
نگين-خورشيد توهم مياي?بااريا بيا..سرمو تکون دادم..هفته ديگه نامزدي نگين بود..قرار بود بايه
پسر شمالي ازدواج کنه البته نگين هم دختر خوب ومهربوني بودو حتما پسره هم خوبه
مژده-واي کثافتا همتون شوهر دارين ميکنين
سپيده-اوهوم......مهسا-نگين کيا دعوتن?
نگين-سپهرو مازيار هم دعوتن آخه ازسال اول هوامو داشتن
من-پانته آ که نيستش?
نگين-نه نيست..نفس راحتي کشيدم..از بچها خداحافظي کرديمو رفتيم
سپيده-من فردا نميام....من-چرا?
romangram.com | @romangram_com