#غروب_خورشید_پارت_92


من-بابت امشب عذر ميخوام سميراجون..جواب نداد..ناراحت شدم اون فکرميکرد تقصير

منه..سرمو انداختم زيرو خداحافظي آرومي گفتم ورو کردم به اريا که بگم بريم که ديدم داره به

مامان چشم غره ميره.باآتوساهم خداحافظي کردم وراه افتاديم

آريا-خورشيد از مامانم که ناراحت نيستي?

من-نه عزيزم چراباشم

آريا-اون اخلاقش بده چون هميشه دوست داشت پانته آ عروسش شه اما منوبابام قبولش نکرديم

الانم واسه همين يکم باهات لج ميکنه توهم به دل نگير بعد ميفهمه که تو از پانته آ بهتري آروم

ميشه..روکردم به آرياوگفتم-چرا پانته آ رو نخواستي?

آريا-چون اون يه دختر خودخواهيه واز کوچيکي خودشو ميچسبوند به من واسه همين ازش خوشم

نمياد درکل فقط به من نميچسبه به کل پسراي فاميل..چيزي نگفتمو سرمو به پشتي صندلي تکيه

دادم..پانته آ ولي توي دانشگاه اينجور نبود..پوزخند زدم..آره حتماجلو آريا اينجور ميکنه......

کمي گذشتو رسيديم خونه..باآريا خداحافظي کردمو رفتم خونه

مامان-خوش گذشت?سرمو تکون دادم به معني آره..مامان اومد سمتمو گفت-چي شده نگران به

نظر مياي!

من-نه خوبم مامان فقط پانته ا اونجا بود خوشم نيومد

مامان-خيلي خب پس برو لباساتو دربيار بيا بشين کارت دارم..لباسامو با تاپ وشلوارک بنفش

عوض کردمو رفتم کنار مامان..واسم چايي ريخت وگفت-درگيربودي نشدبهت بگم..چندروز پيش


romangram.com | @romangram_com