#غروب_خورشید_پارت_91

بامحبت بازمنو به آغوشش کشيدو گفت-آخ خانم من..نبودم چقدر اذيتت کردن..منو ببخش

من-توکه تقصيري نداري..آريا گونمو بالذت بوسيد..همونطور لبش رو گونم بود که دراتاق

بازشد..برگشتيم سمت در..پانته آ بود-بيايد شام حاضره ورفتو درو محکم کوبيد..آرياخنديدو

دستمو گرفتو رفتيم بيرون....به درخواسته آقا اميرزيرنگاه هاي پراز حسادت پانته آ منو آرياتوي يک

بشقاب غذاخورديم.که خيليم خوببود..اومدم سفره رو باکمک بتول خانم جمعکنم که سميراجون

گفت-تودست نزن..بتول خانم جمع ميکنه..آريا باعصبانيت گفت-مامان اون يه اتفاق بود.خورشيد

نميخواست اينجورشه.ونيم نگاهي به پانته آ انداخت که پانته آ از ترس روشو برگردوند..آريا روبه

من گفت-عزيزم اگردوست داريکمک کن..لبخندزدمو کمک بتول خانم سفره روجمع کردم..چون

ماشين ظرفشويي بود ديگه مجبور نبودم ظرف بشورم..رفتم کنار آريا نشستم..اقاايمان-خسته

نباشي دخترم

من-ممنون..آرياهم لبخندي زدو دستشو انداخت دورم..ليلاخانم چشماشو ريزکردو باغيض روشو

برگردوند..خوشحال بودم که آريا پشتمه..واقعا سخت بود که مادرشوهرت باهات بدباشه ومن

سعي ميکردم که اهميت ندم تاحالم خراب نشه....

ديگه تا آخر شب اتفاق خاصي نيفتاد..عموي آريا اينارفتند ومنم حاضرشدم که برم.

آقا امير-ببخش دخترم امشب اذيت شدي

من-تقصيرشما چيه از حواس پرتي خودم بود.سرمو انداختم پايينو ادامه دادم-ببخشيد خودم که

هيچ شمارو هم زشت کردم..سرمو بوسيدوگفت-نه دخترم چيزي که نشده..توهم نگران نباش..بهروش لبخندزدم واقعا مثل پدر واسم بود.رفتم سمت سميرا جون.با غيض نگام ميکرد ولي من

توجه نکردم

romangram.com | @romangram_com