#غروب_خورشید_پارت_86


خوش گذشت سفر؟برگشتمو گفتم-اره جات خالي

پانته آ-معلومه ديگه..اومد نزديکو گفت-کيه با اريا بهش خوش نگذره..چشم هاشو باريک کردو

بعداز کمي مکث گفت-خورشيد جون بابام خيلي مشتاقه ببينتت

من-منم همينطور..بزودي ميبينمشون..وبابچها رفتيم بيرون

مهسا-اين ازکجا فهميده؟

من-خب معلومه حتما مامان آريا ديگه.مثل اينکه خانواده هستنامهسا-اهان..مهم نيست بياين بريم...................

يک هفته گذشت و بالاخره امتحان هاتموم شد..تواين يک هفته آريا زياد بهم سرنزد..به خاطر

برگشت عموي آريا(باباي پانته آ)از آلمان وچون روز نامزدي من نبوده دعوتم کردن خونه آريا

اينا..راستش واسه اولين بار بودکه ميخواستم خونشونو ببينم واسه همين ديشب بامهسا رفتيم

خريد که جلوشون کم نيارم

سپيده-خوب شدي ديگه..يه نگاه ديگه به خودم انداختم..يه مانتو کتي مشکي پوشيدم وشلوار

جين طوسي وشال مشکي وکفش پاشنه بلند طوسي به همراه کيف طوسي..موهامو هم به صورت

کج ريختمو ارايشم هم مدادو ريمل بودو رژ صورتي..روبه مهساوسپيده گفتم-ميترسم..اخه پانته آ

هم مياد

سپيده-ترس نداره.آريا هست که

من-نه نيست اون شرکت هست شب مياد

مهسا-نترس مثلا ميخواد چکارکنه؟تازه آتوسا هم هست..واسه کمترشدن اضطرابم چندتا نفس


romangram.com | @romangram_com