#غروب_خورشید_پارت_84
ماهان-زياد دقت نکردم ولي خب به نظر خوب ميومد..
من-اگر واست جورش کنم راضي هستي؟ماهان خنده کوتاهي کردو گفت-چميدونم والا..
من-خب اگربگم اونم يه جورايي ازت خوشش اومده چي؟
ماهان-واقعا؟ من-اوهوم..رومو کردم سمت پنجره وگفتم-توهم انقدر مغرور نباش.يکم غرورتو
بزار کنار حتما يه دختر خوب پيدا نيشه..ماهان هم چيزي نگفت..توي راه حرف زديم تااينکه
نفهميدم کي رسيديم..از ماهان خداحافظي کردمو رفتم بالا..وقتي وارد شدم مامان داشت با تلفن
حرف ميزد..ساکمو گذاشتم روي زمين و رفتم سمتش..تلفنو قطع کردو سريع اومدو هم ديگر رو به
آغوش کشيديم
من-اخ چقدر واست تنگ شده بود ماماني
مامان-اره خيلي اگرشده بود يه زنگي ميزدي
من-خب مامان مگه نزدم
مامان-خب کم بود..گونشو بوسيدمو گفتم-وامامان خب چندروز که انقدر تلفن زدن
نميخواد..وساکمو برداشتمو رفتم تواتاقو لباسمو عوض کردم و خوابيدم.....
وقتي بيدار شدم هوا تاريک بود..رفتم توسالن مامان-چقدر ميخوابي..برو غذا واست گذاشتم بخور
بعدبرو کارهاي دانشگاهت رو کن که چندروزه عقب افتادي..باشه اي گفتم و بعداز خوردن غذا
رفتم و درسهاي عقب مونده رو خوندم..آخه از چندروز ديگه به مدت يک هفته همش امتحان
داشتيم..گوشيمو برداشتمو زنگ ردم به مژده..
romangram.com | @romangram_com