#غروب_خورشید_پارت_83

بگيريم و زديم زير خنده..مهساي بيچاره مثل لبوسرخ شده بود..سپهر به مهسا کمک کردو

بلندشدن..مهسا باخجالت گفت-ببخشيد پام ليز خورد..

سپهر-اشکال نداره بيشتر مواظب باشيد.ورفت بيرون..خداروشکر از پسرا فقط سپهرو مازيار اونجا

بودن وگرنه حتما ماهان حسابمونو ميرسيد..همين که سپهر رفت مهسا باعصبانيت برگشت وبه

سپيده گفت-تو مرض داري..ابروم رفت حالا ميگه دختره خودش خواست..

سپيده-وا چته خب شوخي بود..مهسا هم چيزي نگفتو رفت بيرون.ماهم دنبالش رفتيم.

آتوسا-بيخيال حالا خودش مياد آشتي ميکنه..

سپيده-معلومه اين دووم نمياره..

نيما-خب اماده اين؟سرتکون داديمو هرکس سوار ماشين شد..چون ماهان تنها بود من رفتم

پيشش و مهسا وسپيده هم سوار ماشين مهسا شدن واز بچهاومخصوصا آريا خداحافظي کرديمو

حرکت کرديم..

ماهان:اريا خوبه؟راضي هستي؟

من-اره خوبه..همه چي خوبه..

ماهان-خداروشکر..

من-توچي؟نميخواي ازدواج کني؟

ماهان-تاببينيم چي ميشه هنوز که دختر مورد نظرم پيدا نشده..من-به نظرم آتوسا مورد خوبيه؟ماهان باتعجب نيم نگاهي بهم انداخت وگفت-ماکه هنوز خيلي

نميشناسيمش هرچندشايدم يکي تونظرش باشه.

من-من مطمئنم نيست..تازه خيليم خانومه..حالا بگو ببينم به نظر تو هم خوبه؟

romangram.com | @romangram_com