#غروب_خورشید_پارت_80


سپيده-عاليه...آريا هم نشست و از زير ميز دستمو توي دستاي گرم مردونش گرفت.به

مهساوسپيده نگاه کردم.باچشم هام واسشون خط ونشون کشيدم...

بطري چرخيد وافتاد روي مهسا وآريا..ايول حالا مشونت ميدم مهسا خانم..مهسا از لبخند من

ترسيد وسريع گفت-حقيقت..ريز خنديدم ومنتظر به آرياچشم دوختم که گفت-اسم عشق زندگيتو

بگو..مهسا ترسيد..چشما هاش از حدقه زده بود بيرون.آروم روبه آرياگفتم-آريا خجالتش

نده..خنديدوگفت-خب اذيتت کرد خواستم تلافي کنم..خنديدم وچيزي نگفتم..مهسا هنوز توي

شک بود.حتما داره باخودش ميگه چي بگه..قيافش خيلي باحال شده بود..آرياخنديدوگفت-حتما که

نبايد دخترباشه.ميتونه پسرهم باشه..مهسانفس راحتي کشيد...

مهسا-خورشيد..بچها دست زدن..باعشق خواهري بهش نگاه کردم..آه مهسا،عزيز دلم روزي که

تو بفهمي سپهر چه چيزايي گفته روز مرگمه..باياد چندساعت پيش،دستامو مشت کردمو سرمو

انداختم زير..

ماهان با شيطنت گفت-پس من چي?

مهسا-توکه جونمي داداش.ولي خورشيد رو هم خيلي دارم..وهمچنين سپيده..بهش لبخند زدم که

بالبخند جوابمو هم داد..سپيده هم همينکار رو کرد..

آرياکنار گوشم گفت-دارم به مهسا حسودي ميکنم اينطوري نگاهش ميکني..نگاهش کردم که

سپهرگفت-خب..ايندفعه من ميچرخونم.رومو از آريا گرفتم وبه ميز چشم دوختم.سپهر چرخوند که

افتاد روي نيما وطرلان.


romangram.com | @romangram_com