#غروب_خورشید_پارت_7

عجبي خانم حرف زد..هرسه کناررفتيم و مشغول شد.ماهم داشتيم دقت ميکرديم ولي هيچي سردر

نمي آورديم.که با صداي يه نفرديگه برگشتيم-نيما چي شده?مشکلي پيش اومده?

اي خدا چقدر اينا خوشگلن.حتما سپيده دست وپاشو گم کرده.يه نگاه به سپيده انداختم که با ناز

گفت-بله ماشين روشن نميشد دوستتون کمک کردند

پسره يه آهاني گفت و روشو از سپيده گرفتو يه نگاه به من انداخت..منم محوچشم هاي عسليش

شدم..نه نه اينکه عسلي نبود سبز بود..نه عسلي بود..اه حالا هرچي.بانيشگون سپيده چشمامو ازش گرفتم

سپيده-خوردي پسر مردمو

ازخجالت سرمو انداختم پايين..خجالت بکش خورشيد توباز آبروي خودتو بردي

پسره هم رفت سمت دوستش که فهميدم اسمش نيماست

نيما-خب تموم شد بريد استارت بزنيد ببينيد روشن ميشه

مهسا هم رفت واستارت زد.ماشين روشن شد

من-خيلي ممنون زحمت کشيديد

مهسا-ممنون اگر شما به دادمون نميرسيديد بايد.......

اون پسره پريد وسط حرفش که باعث شد حرفشو قطع کنه

-نيازي به تشکر نيست مابايد بريم.وخداحافظي آرومي زيرلب گفت ودست نيما رو

کشيدوبردش..نيما هم واسه ما دست تکون داد ورفتن که صداي پسره به گوش رسيد-نيما امشب

بايد برم خاستگاري اومديم بريم کارارو انجام بديم اونوقت تو انقدر لفتش ميدي..وديگه صداشون

به گوش نرسيد

romangram.com | @romangram_com