#غروب_خورشید_پارت_66
سرکردم ورفتم بيرون.درحال قدم زدن بودند.رفتم سمتشون
من-صبح بخير..چرا بيدارم نکرديد?
سپيده-صبح توهم بخير.ماهم خيلي وقت نيست بيدار شديم
مهسا-صبحانه نخورديم منتظر توبوديم.بيا بريم صبحانه بخوريم..رفتيم توي چادر وباهم
صبحانمونو خورديم.مازيار به سپيده زنگ زدوگفت نزديکن الان ميرسن..ماهان هم توي راه بود
وآريا هم گفت که با نيماوآتوسا ودوست آتوسا دارند ميان.
من-خداکنه اين پانته آ نياد که اين دفعه ميکشمش
مهسا-نه بابا اگرميومد که آرياميگفت
سپيده-آره دقيقا
من-باماشين سپهر ميان يا مازيار?
مهسا-کيا?
من-مازيار ديگه
سپيده-فکرکنم باماشين سپهر
مهسا-ماشينش چيه?
سپيده-آزارا مشکيمن-به به عجب چيزيم مهسا انتخاب کرده.وبا عشوه ادامه دادم-ولي البته به پاي کمري آريا
نميرسه..وپشت سرهم چندبار پلک زدم.
سپيده-برو بابا.نه به بارش نه به دارش نشسته مينازه.اصلا خودم امشب تورش ميکنم
romangram.com | @romangram_com