#غروب_خورشید_پارت_63

تامن و سپيده اومديم منظورشو بفهميم شروع کرد روي هردومون آب ريختن.ماهم همين کار رو

انجام داديم تاجايي که هرسه خيس خيس شديم.

سپيده-خاک توسرت مهسا الان سرما ميخوريم مسافرت کوفتمون ميشه

مهسا-خب به من چه برو لباس هاتو عوض کن

من-واي حالا که خيس خيس شديم بريم شنا کنيم تواين هوا هم ميچسبه

سپيده-برو بابا بعد که مرديم تو جواب مامان بابامون رو ميدي?من-وا خب تو نيا من رفتم..واجازه حرف زدن بهشون ندادم وپريدم توي آب..آب چون سرد بود

نميشد زياد زير آب موند.تقريبا تاجايي رفتم جلو که آب به گردنم رسيده بود.مهسا وسپيده داشتند

از دور ميومدن سمتم.به من که رسيدند کلي باهم شنا کرديم تاجايي که خسته شديم.

سپيده-بياين برگرديم.ماهم موافقت کرديم وبرگشتيم.لباس هامون رو عوض کرديم.هوا سرد نبود

اما چون ماهنوز خيس بوديم يه آتش کوچک درست کرديم وهمونجا کنارش شام هم خورديم.

مهسا-فردا کجا بريم?

سپيده با ذوق گفت-واي بريم خريد

مهسا-توکه عاشق خريد کردني لازم نکرده نظر بدي .وروبه من گفت-خورشيد تو چي ميگي?

يکم فکرکردم وگفتم-خب به نظرم صبح بريم اول خريد شب هم بريم هتلي جايي

مهسا يکم فکرکردوگفت-اومممم من ميگم زنگ بزنيم بقيه هم بيان

سپيده-واي آره خيلي خوب ميشه

من-مثلا چه کسايي بيان?

مهسا-شلوغ باشيم بهتره..مثلا تو به آريا وآتوسا بگو،،،من هم به ماهان ميگم وسپيده هم به مازيار

romangram.com | @romangram_com