#غروب_خورشید_پارت_62
من-خب ميريم طرف ساحل
سپيده-نه آب ميبرتمونمهسا-منگل ببين بعضيا هم اونجا هستن.در ضمن دورتر ميشينيم که آب نبرتمون..سپيده هم قبول
کرد..وسايل هارو پياده کرديم وچادر زديم.چادر نسبتا بزرگي بود ميشه گفت5يا2نفره هست..خوبه
ديگه اينجور توي هم له نميشيم
مهسا-واي پاشين بريم سمت آب.خيلي قشنگه اينجا مخصوصا الان که هواتاريکه.
سپيده-باشه پس اول لباس راحتي بپوشيم بعد ميريم
لباس هامونو عوض کرديم ورفتيم سمت دريا..چون لباس هامون رو باهم خريديم تيپ هرسه مون
يک مدل بود اما فقط رنگ هاش فرق داشت..
من يک شلوار نخي گشاد آبي آسماني ومانتو کوتاه آبي آسماني وشال و دمپايي سفيد
مهسا هم شلوار و مانتو سبز سبز تيره وشال ودمپايي فيروزه اي
سپيده هم شلوار ومانتو مشکي وشال ودمپايي بنفش
نزديک آب شديم.شب شده بود واين طرف ها هم کسي نبود.انگشتهاي پامو توي آب زدم.خنک
بود،،خيليم کيف ميداد ولذت بخش بود.باد مي وزيد وموج هاي کوچکي به سمت ساحل ميومدن
دنبال هم.شالم از سرم افتاد.چون موهام باز بود باد موهامو توي هوا تکون ميداد..عاشق اين بودم
کتار دريا موهام باز باشه.چشمامو بستم ورفتم توي آب.صداي آب وسکوت اونجا.درکنار موج هاي
کوچک وخروشان واقعا لذت بخش بود وحس شيرين و آرامش بخشي به انسان ميداد..چشمامو
باز کردم.اون دوتاهم مثل من بودند.مهسا چشم هاشو باز کرد وگفت-خب دخترا آماده ايد?
romangram.com | @romangram_com