#غروب_خورشید_پارت_60
آريا گوشي زوقطع کرد اما من هنوز تو بهت بودمو گوشي رو گوشم بود.هيجان زده ومتعجب بودم
ازاينکه گفت(عزيزم)تو دلم يه جوري شد.
مهسا-کجايي?هپروتي?
سپيده اومد گوشي رو ازدستم گرفت-اينکه قطع کرده.بگو ببينم ناقلا چي گفت که اينجور شدي?
من-گفت عزيزم..
مهسا وسپيده پقي زدن زير خنده
سپيده-فقط بااين يک کلمه رفتي تو هپروت?
مهسا-همچين شدي که گفتم حتما يه عشقمي چيزي گفته
همونطور که منم ميخنديدم گفتم-خب سنگدلا شما که نميفهميد.واااااي انقدر کيف داد.و بعد با
حالت غش افتادم رو تخت..دخترا با خنده نگاهم ميکردند که يه دفعه هرسه باهم زديم زير خنده..
من-زنگ زدين به ماماناتون?
مهسا وسپيده سرهاشونو به علامت(آره)تکون دادند.
سپيده-تازه به آقامونم زنگ زدم
من-راستي شماها قصد نداريد ازدواج کنيد?
سپيده-اگر خدا بخواد مازيار بياد خاستگاريم..واااااي چه شود
مهسا-انگار جدي جدي عاشق شديا
سپيده-نه تااون حد ولي خب اين يکي بابقيه فرق داره
romangram.com | @romangram_com