#غروب_خورشید_پارت_55

مهسا-برو بابا.کجا?جاخوش کردي.ماشينو دادم واسه فردا روغن کاريش کنن.امروز ماشين

نيست.شماهم لطف ميکنيد با ماشين مامي جون مياي دنبال ما..

من-باشه بابا..فعلاخدانگهدار..وتماسو قطع کردم..

رفتم پيش مامان وواسش توضيح دادم اونم قبول کرد وگفت که به آريا بگم داريم ميريم

مسافرت..

با مامان نشستيم و تلوزيون نگاه کرديم وکمي هم ميوه خورديم..

مامان-خورشيد منم فردا ميرم پيش خالم بهش سربزنم..

من-باشه برو..بلندشدمو رفتم که آماده شم.

يه شلوار جين آبي تيره و مانتو مشکي وشال مشکي..کيفمو برداشتم و سوييچ ماشيتو هم

برداشتم..از مامان خداحافظي کردم وراه افتادم دنبال دخترا..

من-خب کجا بريم?

سپيده-برو يه جايي اول چند تا مانتو وشلوار راحتي بخريم بعدشم بريم خوراکي بخريم.

حرکت کردم سمت پاساژ وهرسه پياده شديم..يه دور زديم و سه تاييمون لباس هاي راحتي

خريديم ورفتيم واسه فردا همه نوع خوراکي واسه نهار و شام و...خريديم..قرارمون اين شد که

واسه فردا ساعت 2که مهسا بياد دنبالمون..رفتم خونه وبعد از نشون دادن وسايل به مامان رفتم

ساکمو پيچيدم..توي يه ساک لباس هام و لوازم ضروري گذاشتم وتوي يه سبد هم خوراکي هارو

گذاشتم..آماده شدم واسه خواب که فردا خسته نباشم..اي واي به آريا نگفتم..گوشيمو برداشتم و

بهش پيام دادم:سلام.من فردا همراه مهسا و سيپيده ميرم بوشهر چند روزي ميمونيم واسه عوض

romangram.com | @romangram_com