#غروب_خورشید_پارت_51

من-اما من از صميميتش نسبت به مردي که ديگه داره متأهل ميشه بدم مياد...وآروم زير لب ادامه

دادم-هرچند از خودشم بدم مياد.

فکرکنم آريا فهميد چون زد زير خنده.

باحرص وتعجب گفتم-وا...واسه چي ميخندي?

آريا ميون خنده گفت-يعني بخاطر يه چيز کوچيک اينجور ازش زده شدي?

رومو کردم طرف پنجره .همونطور که بيرون رو نگاه ميکردم گفتم-نه از قبل ازش خوشم

نميومد..هميشه با دخترا توي دانشگاه بااين مشکل داشتيم..آريا-عجب..خنده ريزي کرد وگفت-البته تااونجايي که ميدونم پانته آ دختر شري هست..پس چه

شود..

منم خنديدمو چيزي نگفتم..

رسيديم خونه..ميخواستم پياده شم که ديدم آريا هم داره پياده ميشه.مانعش شدم.

من-نه تو پياده نشو من خودم ميرم..خسته هستي..

آريا-مطمئني?تاريکه بزار بيام تا مطمئن شم..

لبخندي زدم وگفتم-نه عزيزم نميخواد بياد..نگران نباش..مرسي بابت امشب.البته اگر سانسورش

کرد ميشه گفت عالي بود..

لبخندي زدو گفت-خواهش ميکنم..مراقب خودت باش.سلام مامان هم برسون..

من-حتما توهم سلام برسون.خداحافظ.

آريا-خدانگهدار..

پياده شدم.آريا ايستاد تا مطمئن شه ميرم داخل..رفتم داخل و درو بستم..صداي لاستيک هاي

romangram.com | @romangram_com