#غروب_خورشید_پارت_5
مهسا_يعني چي?
سپيده_يعني اينکه خود مازيار باعث شد من ازش خوشم بياد وهميشه حواسش وچشمش به من
بود
من-تو از اين کارات دست برنميداري نه?
سپيده-خب مگه چشه?بهتر از شمام ترشيده ها.. وزد زير خنده و ماهم همراهيش کرديم
توي مسير همش سپيده سر به سر ما ميذاشت که بالاخره رسيديم
هرسه باهم پياده شديم و به سمت غذاخوري رفتيم..روي يه تخت نشستيم و هرسه جوجه کباب
سفارش داديم..همراه غذا مهسا وسپيده کلي مسخره بازي دراوردند و منم فقط ميخنديدم..واقعا
اين دوتا دختراي شادي بودن..بالاخره غذا تموم شد
مهسا باناله ي ساختاري گفت_واي بچها از بس خوردم دارم ميپوکم.يکيتون بريد حساب کنيد
همون لحظه سپيده سريع پشت سرش گفت-واي من به خاطر اين کفش هاي پاشنه بلند نميتونم
راه برم.خورشيد برو حساب کن
من هم شصتم خبردار شد که ميخوان از زيرش دربرن
من-عزيزم پس پول بده من واستون حساب کنم
مهسا-اي ناقلا عجب پررويي هستي تو.بعد از گفتن (ايش)کشداري رفت تا غذا رو حسا کن
منوسپيده همزمان به هم نگاه کرديم و خنديديم
وقتي مهسا اومد هرسه به سمت ماشين حرکت کرديم وسوار شديم.مهسا هرکاري ميکرد ماشين
روشن نميشد.
romangram.com | @romangram_com