#غروب_خورشید_پارت_4


وساده،چشماش هم آبي بود.درکل اين هم زيبابود..توي همين فکرها بودم که که مهسا زد توسرم

-مرتيکه هيز نيم ساعته به چي زل زدي?

منم با پررويي گفتم-تو کار خدا موندم.آخه چرا بايد تورو انقدر زشت بوجود بياره

مهسا-دلتم بخواد از توي اورانگوتان که قشنگ ترم.. ريز خنديدم که همون موقع سپيده هم رسيد

سپيده-خب ترشيده ها بريم.واي ترشيده ها ماز..

با تو سري که از مهسا خورد حرفش نيمه تموم ماند(کلا اين مهسا دست به زنش زياده)

مهسا-درد و ترشيده.ترشيده عمته

سپيده همونطور که سرشو ماساژ ميداد گفت

-خب مگه دروغ ميگم ترشيده.. همون لحظه مهسا اومد باز بزنه که سپيده زود گفت

-باشه شکر خوردم..منم که فقط به کاراي اين دوتا ميخنديدم..سپيده به خاطر اينکه منو مهسا دور

پسر نميرفتيم بهمون ميگفت ترشيده ولي مهسا گاهي اوقات واسه شيطنت اذيت ميکرد ولي من

کلا بدم ميومد.. هرسه مون راه افتاديم سمت پژو312مشکي رنگ مهسا..سوار شديم..من جلو

نشستم سپيده هم عقب..توي مسير بوديم که سپيده گفت-خب داشتم ميگفتم ترشيده ها..بعد

انگار هول شد گفت-ببخشيد غلط کردم..که هرسه مون با اين حرفش زديم زير خنده..

سپيده-مازيار شمارشو داد گفت اينم شمارم اگر سوالي داشتي در خدمتممن-لابد توهم باکله قبول کردي

سپيده-چرا با کله..ببين من گفتم که خودش پاپيش ميزاره وزير لب گفت:گر نگهدار من آنست که

من ميدانم


romangram.com | @romangram_com