#غروب_خورشید_پارت_48
باخودش گفته:سکوت علامت رضايته!!
باناراحتي برگشتم سرجام..نگاه غزل کردم که داشت باخوشحالي نگاهم ميکرد..چشمامو براش
ريز کردمو سرمو برگردوندم..دخترا داشتن بانگراني نگاهم ميکردند وخواست بيان پيشم که با
دست علامت دادم به معني اينکه چيزي نيست...
نگاهمو به اون دوتا که درحال رقص بودن دوختم..هه ببين چه حاليم ميکنه.همچين خودشو
چسبونده به آريا که انگار ميخوان از إريا جداش کنن...سرشو گذاشت رو شونه آريا و باپوزخند
نگاهم کرد..مثل اينکه اين آهنگ قصدتموم شدن نداره.
حرص از جام بلند شدم ورفتم پيششون..دست گذاشتم رو شونه پانته آ و از آريا جداش
کردم..رفت عقب تر.باتعجب نگاهم کرد که دستمو دور بازو آريا حلقه کردم.روبه پانته آ گفتم-بسه
ديگه گفتي يه کوچولو..
بدون توجه بهش آريا رو کشوندم و رفتيم نشستيم.
آريا خنديدو گفت-چي شده خانمي?
من-اوفـــــ دوست ندارم بااون دختره برقصي
آريا-حسوديت شد?
از لحنش ته دلم لرزيد اما چيزي نگفتم وسرمو انداختم پايين.
آريا خنده آرومي کرد ودستمو گرفت تو دستش..دستمو جدا نکردم.بزار همه چي اينطور بمونه..من
اين چند سال و بدون داشتن يه مرد،،يه سايه بالاي سر زندگي کردم.الان واقعا به محبت آريا نياز
romangram.com | @romangram_com