#غروب_خورشید_پارت_47
ميکرد.سکوت برقرار شد والبته آهنگ ملايمي هم نواخته ميشد.آريا هردو دستشو پشت کمرم حلقه
کرد ومنم دستامو دورگردنش حلقه کردم.سعي کردم خيلي بهش نزديک نشم..
کم کم زوج هاي ديگه اومدن وسط.نگاهم به زوج هاي ديگه بود اما سنگيني نگاه آريا رو روي
خودم حس ميکردم..همينطور که نگاهم بين بقيه در حال گردش بود چشمام تو دوتاچشم وحشي
قفل شد.داشت باچشماش واسم خط ونشون ميکشيد..فکر ميکنيد کي بود?!خب معلومه پانته آ
بود..بهش پوزخند زدمو رومو کردم طرف آريا.داشت نگام ميکرد.بهش لبخند زدم اون هم
همينطور..
من-خسته شدم بريم بشينيم?
آريا-باشه.بريم...باهم راه افتاديم سمت جايگاه...
-آريا جان???
باشنيدن اين کلمه هردو به سمت صدا برگشتيم وبه پانته آ که داشت با نازوعشوه اسم آريا رو صدا
ميکرد نگاه کرديم..
آريابااخم روبهش گفت-بله?پانته آ نزديک ترشدو با ناراحتي ساختگي گفت-آريا حوصلم سررفته.کسي نيست باهاش
برقصم.بيابريم برقصيم.
آريا-نميشه پانته آ.زشته برو يکيو پيدا کن.اين همه جمعيت
پانته آ-وا کجاش زشته..ناسلامتي دخترعمتم..بيـــا فقط يه کوچولو..
آريانگاهم کرد..باچشماش منتظر جوابي از جانب من بود.اما من فقط سکوت کردم وشانه اي بالا
انداختم...آريا بهم لبخند زدو همراه اخم روي پيشانيش باپانته آ وسط سالن رفتند..حتما از سکوتم
romangram.com | @romangram_com