#غروب_خورشید_پارت_46
پانته آ-هي هي خانما يه لحظه..بزاريد خودمو معرفي کنم...باتعجب نگاهش کردم..
پانته آ-من پانته آ ارجمند دخترعموي آريام..يعني انقدر خنگين که نفهميديد?وروبه من ادامه داد-
خوبه خورشيد خانم عجب کسيو تور کردي!
وچشماشو ريز کردو گفت-ولي کور خوندي خانم قاسمي.آريا از اولش مال من بوده وخواهد
بود.اين تويي که شکست خورده اين بازي ميشي.
داشتم از زور خرص وناراحتي ميمردم.رفتم سمتشو گلوشو گرفتم.
من-ببين عوضي نميتوني زندگي منو نابود کني پس سعي نکن..دخترا سعي داشتن جدامون کنن
اما من دلم ميخواست اين مزاحمو خفه کنم.آتوسا-اينجا چه خبره?
پانته آ رو ول کردم وباعصبانيت ازشون دور شدم.دختراهم اومدن.روي مبل نشستم وسرمو بين
دستام گرفته بودم و با پاهام روي زمين ضرب گرفته بودم.باورم نمي شد.اوفــــــ
سپيده-اه خورشيد ولش کن.نمي تونه کاري کنه.اگر آريا مال اين بود الان جاي تو اون اينجا
بود.هيچي نگفتم.اوناهم فهميدم حالم بده رفتن.
احساس کردم يه نفرکنارم نشست.سرمو بلند کردم.آريا بود.
آريا-چيزي شده?
من-نه فقط سرم درد ميکنه.
آريا-پس بيا بريم برقصيم حالت خوب ميشه..لبخند زدم.باهم رفتيم وسط..
چراغ هاي باغ خاموش شد وفقط چندتا چراغ روشن بود که فضاي قشنگ ورمانتيکي رو ايجاد
romangram.com | @romangram_com