#غروب_خورشید_پارت_45

وعشق نگاهم ميکرد.

مهسا-ببخشيد آقا آريا ميشه يکم عروس خانومو به مابدين?

آريا-چرا که نه...وباخنده ادامه داد:ولي ندزدينشا

سپيده-نه جانم نترس همش مال خودت..آرياهم خنديدورفت.

مهسا وسپيده ومژده ونگين داشتند نگام ميکردند.من-چرا اينجور نگام ميکنيد?

يه دفعه مهسا زد زير گريه واومد بغلم کرد.

مهسا-خورشيد جونم بهت نمياد بخواي ازدواج کني.خورشيدم خواهري خيلي مواظب خودت

باش.توواسمون خيلي عزيزي!

مهسا همونط ر گريه ميکرد وميگفت.منم همراهش گريه ميکردم ودختراهم گريه ميکردند.

نگين-واي خداي من..سپيده درست ميبينم?

سپيده-آشغال..آره درست ميبيني

همه سرامونو برگردونديم سمت جايي که نگين اشاره ميکرد.واي خدا باورم نميشه.اين اينجا

چکارميکنه?

مژده-خورشيد تو اين عجوزه رو دعوت کردي?

من-نه اصلا..هر5نفرمون رفتيم سمتش که کنار دوست عچضيش غزل ايستاده بود.

من-هي تواينجا چه غلطي ميکني?

مهسا-اومدي اينجارو به گندبکشي?

مژده-مگه اين کارا بچه بازيه?

romangram.com | @romangram_com