#غروب_خورشید_پارت_44


گرفت که از نظر من اين دوعکس خيلي قشنگ بودند...عکس هاگرفته شدو مااز آتليه خارج

شديمو به سمت باغ رفتيم..وقتي که رسيديم باغ آريا رفت توباغ ومهسا وسپيده اومدن کمکم

ورفتيم توي ويلا ومن مانتومو درآوردم وباهاشون رفتم توي باغ..

سپيده-خدايي باغ قشنگيه...راست ميگفت باغ خيلي شيکي بود..

همه نگاه ها برگشت سمت ما..آريا آروم آروم اومد سمتم ودستمو گرفت ويکي از دستاشو گذاشت

پشت کمرم وسرشو آورد نزديک.داشتم باتعجب نگاهش ميکردم که پيشانيم از بوسه اي زد داغ

کرد..از تعجب نميتونستم حرف بزنم.حس خوبيم بهم دست داد.

بهم لبخند زدوگفت-واقعا زيبا شدي

من-توهم خيلي جذاب شدي..

دستمو دور بازوش حلقه کردورفتيم سمت مهمونا(قابل توجه بگم که تمام اين لحظه هارو فيلم

بردار داشت فيلم ميگرفت)باهمشون سلام کرديم.مژده ونگين هم بودند..نگين يه لباس زرد

پوشيده بود که با رنگ چشماي عسليش هم خواني داشت،وموهاي خرماييشو هم جمع کرده بود

بالاي سرش..مژده هم يه لباس سبز تيره پوشيده بود واينم دوباره باز رنگ چشماش بود وموهاش

هم که کوتاه ولخت به رنگ قهوه اي شکلاتي بودو ساده رهاکرده بود که نياز به مدل هم نداشت..

باآريا رفتيم رومبلي که گذاشته بودند نشستيم و عاقد اومد وصيغه محرميت بينمون خونده شد.آريا

يه حلقه ظريف از طلاي سفيد دستم کرد ومنم حلقه اي که مامان خريده بود دستش کردم..همه

جيغ وسوت وکل ميکشيدن و تک تک اومدن وتبريک گفتند.آرياهم تمام اين لحظات بالبخند


romangram.com | @romangram_com