#غروب_خورشید_پارت_42


مهسا-واااي دختر عجب تيکه اي شدي

سپيده-اوه مراقب باش آريا امشب ندزدتت

مهسا-بي شک که امشب ميشه عروس فراري مجلس

منونرگس خانم همونطور به که ميخنديديم نرگس خانم گفت-از دست شماها.

نگاه مهسا وسپيده کردم.هردوشون ماه شده بودند.مهسا يه لباس بلند صورتي کمرنگ پوشيده بود

که دکلته بود وتا روي شکم تنگ ميشد واز شکم تاپايين يکم گشاد تر ميشد.روي قسمت سينش

سنگ هاي ريز سفيد کارشده بود که تاشکم کم وکمتر ميشد.موهاشوهم هرکرده بود وبه صورت

کج ريخته بود.آرايشش هم صورتي بود.

سپيده هم يه لباس سفيد از جنس ابريشم پوشيده بود که اونم مثل مهسا تاروشکم تنگ بود واز

شکم تا پايين گشاد ميشد ويه پاپيون بزرگ شفيد هم قسمت وسط سينش ميخورد.آستين هاشهم يکيش کوتاه بود واون يکي تاپ مانند بود(يعني بندي بود)موهاشو هم فرريز کرده بود وهمشو

بالاي سرش جمع کرده بود وآرايشش هم صورتي وسفيد بود.

من-واي کثافتا چقدر شماخوشگل شدين.

ورفتمو هردوشونو بغل کردم..سپيده رفت و از توساک سه تاشيشه عطر درآورد وهرسه خودمونو با

عطر دوش گرفتيم.

نرگس خانم-دخترا الان خفم ميکنيد.ماهم خنديديمو نرگس خانم پنجره هارو بازکرد..رفتمو پولو

حساب کردم که همون موقع. آرياهم رسيد.

نرگس خانم-برو خورشيد جون.ايشالا خوشبخت شي.


romangram.com | @romangram_com