#غروب_خورشید_پارت_37
سپهر-خورشيد حالت خوبه?
واومد دستمو بگيره که پسش زدم.انگشتمو به نشونه تهديد جلوش گرفتم وگفتم-ببينيد آقاي
رادمهر ديگه...ديگه هيچوقت سعي نکنيد چنين فکري روکنيد وحتي حرفشو بزنيد..من...من نامزد
دارم پس اصلا به من نزديک نشيد..
چشماش چهار تا شده بود.حرفي نميزد.سرمو انداختم پايين ورفتم پيش بچها..حالا سپيده هم
اومده بودو مازيار رفته بود پيش سپهر..
مهسا-چکارت داشت?
چي ميگفتم?!نبايد راستشو ميگفتم که مبادا ناراحت شه..
من-چيز خاصي نگفت داشت درباره سپيده ومازيار حرف ميزد.ميگفت سپيده از مازيار خوشش
اومده..
سپيده باذوق اومد سمتم وگفت-خب ديگه چي گفت?
من-همين ديگه بقيش درباره درس و دانشگاه بود.
سپيده هم ديگه چيزي نگفتو راه افتاديم..مهسا حرفمو باور نکرد.آره خب خورشيد اين چي بود که
گفتي?آخه درباره درس و دانشگاه که اينجوري نميکنن که برن خصوصي حرف بزنن..توي راه بچها تعريف ميکردن اما من فکرم اينجا نبود،که يهو پانته آ جلومون ظاهرشد وهمين که
اومديم رد شيم پانته آ از عمد آروم راه رفت وپاي من خورد به پاش ونزديک بود بخورم زمين که
مهسا ونگين گرفتنم.
سپيده باعصبانيت رفت جلوشو گفت-مگه کوري دختر?
پانته آ-من کورم يااون?
romangram.com | @romangram_com