#غروب_خورشید_پارت_35
من يه شلوار شش جيب پليسي سبز،مانتو مشکي کوتاه،شال مشکي،کفش ال استار مشکي وکلاه
بگ پليسي همرنگ شلوارم..
مهساهم يه شلوار شش جيب طوسي،مانتو جلوباز طوسي بالباس سفيد زيرش،شال مشکي،کلاه
بگ چهارخونه سفيدطوسي وکفش مشکي..
رفتيم پايين.سپيده هم رسيده بود.
مهسا-بپر پايين ببينم..سپيده هم پياده شد ورفت صندلي کناري منم رفتم عقب نشستم وراه افتاديم.حدود31دقيقه بعد
رسيديم..همه بچهاهم بودن.باهمشون سلام کرديم از جمله پانته آ ودوستش غزل...
سپيده هم يه شلوار شش جيب زرد،مانتو مشکي،شال مشکي،کلاه بگ رنگ رنگي وکفش زردو
مشکي..نگين ومژده هم اومدن.رفتيم سمتشون وراه افتاديم.طبق خواسته مهسا هر5نفرمون تيپ
لاتي زده بوديم.حدود نيم ساعت از کوه بالا رفتيم وچون هواي بالا سرد بود کاپشن
پوشيديم..اونجا منظره خوبي داشت که البته جز درخت چيزي نبود اما همونم خوب بود،،زيرانداز رو
پهن کرديم ونشستيم.منم وسايل صبحانه رو پهن کردم.مژده ونگين هم همينطور.نشستيم و يه
دل سير صبحانمونو خورديم وهمراهش کلي تعريف کرديم.واسه همشون تعريف کردم که هفته
ديگه جشن نامزديم هست ودعوتشون کردم..خلاصه بعد از خوردن صبحانه وسايل هارو جمع
کرديمو راه افتاديم باز..سپيده که مازيارو ديده بود رفته بود پيش اون..ما5تاهم پيش هم..که سپهر
اومد پيشمون..
سپهر-خورشيد خانم ميشه چندلحظه باهاتون صحبت کنم?
باتعجب اول به سپهر وبعد به مهسانگاه کردم.مهساهم تعجب کرده بود.
romangram.com | @romangram_com