#غروب_خورشید_پارت_34


باباي آريا-ماشالا.ماشالاسميراجون-خب عروس گلم دهنمونو شيرين کنيم?

از کلمه عروس ته دلم شيرين شد.يه دفعه چشمام گرد شدو نگاه مامان کردم.اي وااي شيريني که

يادم رفت بگيرم.

مامان-نترس خالت يه جعبه گرفته اونو بيار.

آخيش داشتم ميمردم.با مهسا بلندشديمو به آشپزخونه رفتيم.

مهسا چايي هارو ريخت ومنم خامه هارو توي سيني گذاشتم ورفتيم بيرون.مهسا چايي تعارف کرد

منم شيريني هارو.اينجور که معلوم بود قرارشد هفته ديگه اين موقع يعني5شنبه نامزد کنيم..کباب

هارو آوردن ومنو مهسا رفتيم ميز شام رو بچينيم.آتوسا هم اومد کمک.همه رفتيم سرميز شام و

شاممونو خورديم..بعد از شام منو مهسا ظرف هارو شستيم وآتوسا هم پيشمون بود وباهم تعريف

ميکرديم که بعدش يکم ديگه موندن ورفتند..

ماهم رفتيم واسه خواب.چون تخت من يک نفره بود واسه مهسا يه تشک روي زمين پهن کردم.

مهسا-ميگم خورشيد نظرت چيه بابچها فردا تيپ لاتي بزنيم.

من-اوممم فکربديم نيست.خوبه...مهساهم به بچها اس ام اس داد وبعدش هم خوابيديم...

صبح باصداي آلارم گوشيم بلتدشدم ومهسا روهم بيدارکردم.هردو دست وصورتمونو

شستيم.مامان هم خواب بود.من ومهسا توي کيف بزرگم کلي ساندويچ نون پنير گردو ريختيم ويه

فلاکس چايي هم گذاشتيم وهمراه ليوان وشکر.لوازم ضروري هم گذاشتيم ورفتيمو لباسامونو

پوشيديم..


romangram.com | @romangram_com