#غروب_خورشید_پارت_33
يقش يکم باز بود.و يه کفش عروسکي سفيد وشال سفيد.موهامو هم ساده جمع کردم وآرايشم
هم فقط يه ريمل بود.مهسا هم به جاي کت و شلوار يه کت و دامن شيري برداشت و همراه کفش
و شال ياسي وآرايش هم نکرد فقط مثل من ريمل زد.هردو باهم رفتيم بيرون.مامان هم همزمان
باهامون اومد بيرون.اون هم يه کت و دامن سورمه اي وشال وکفش مشکي.
مهسا-بـه بـه ندا جون(مامانم)چه خوشگل شدي تو امشب.وبعدم سه تا سوت زد.
مامان خنديدوگفت-بسه دختر انقدر مزه نريز.شما که خوشگل ترشدين.و روبه من گفت-خورشيد
زود برو زنگ بزن کباب ها با مخلفاتشو بيارن.مهسا توهم برو چايي درست کن تا من به پلو برسم.
کارامونو انجام داديم که همين موقع رسيدن.از استرس داشتم يخ کرده بودم.مهسا يه لحظه
دستش خورد به دستم و متوجه شد.
مهسا-دختر تو چته?آروم باش...
باهمشون سلام کرديم ورفتار سميرا جون يکم بهتر شده بود.وآخر سر آريا وارد شدو دسته گل رز
هاي سفيدو داد دستم ورفت داخل.تيپش يه کت وشلوار مشکي با لباس طلايي و کراوات زرد.خيلي
جذاب شده بود.منو مهسا ماتش بوديم که يکي زدم پشت گردن مهسا.
من-هــــــوي چشاتو درويش کن..وبا ناز ادامه دادم-شوهرمو خوردي.
مهسا-خاک توسرت نه به بارت نه به دارت.چه شوهر شوهريم ميکنه!خنديدمو هردو رفتيم
نشستيم.من کنار مامان نشستم و مهسا هم کنار آتوسا.
باباي آريا-اين خانوم خوشگله چکارتون هستن?
من-اين مهساست دخترخالم.
romangram.com | @romangram_com