#غروب_خورشید_پارت_32


اونجا کار نميکنه تو اون يکي شرکته..همين

اوفـــــ پس يعني يه شرکت زير دستش ميچرخه.

خاله-خوبه پس.خاله جون هم پول داره هم خونه هم شرکت خداروشکر اخلاقشم که خوبه.همه

چيش خوبه.پس منتظر چي هستي?

من-آره حق باشماست

مامان-پس زنگ بزنم جواب مثبت بدم?

من-من حرفي ندارم

همون موقع مامان وخاله ومهسا شروع کردن به کل کشيدن وماهان هم لبخند ميزد.همشون اومدن

و تبريک گفتن ومامان رفت زنگ زد به سميرا جون(مامان آريا..آخه آريا گفت دوست داره اينجور

صداش بزنيم)وجوابو داد اونم خيلي خوشحال شدو قرارشد شب بيان واسه قراراي نامزدي واين

چيزا...

خاله اينا يکم بعد رفتن ولي مهسا موند پيشم.به مامان کمک کرديمو قرارشد شام کباب سفارس

بديم.منم زود پلو وسالاد درست کردم ورفتيم واسه آماده شدن.

من-مهسا چي بپوشم?مهسا-نميدونم به نظرم اون کت وشلوار بنفشتو بپوش.

يه نگاه به لباسه انداختم.اوهوم مناسب بود.

من-آره فکرخوبيه.توهم يه کت وشلوار بردار بپوش.

کت وشلوار بنفشمو که بيشتر بادمجوني بود تا بنفش رو پوشيدم ويه لباس سفيد هم زيرش اخه


romangram.com | @romangram_com