#غروب_خورشید_پارت_30


چشماي مهساوسپيده برق خاصي اومد.تااونجايي که ميدونستم سپيده از مازيار خوشش مياد

ومهساهم عاشق سپهره.

مژده-بفرماييد

مازيار-سلام ببخشيد مزاحم شديم.خواستم باسپيده خانم چندلحظه صحبت کنم.سپيده-حتما.بفرماييد..وهردوشون بافاصله از ما مشغول صحبت کردن شدن.ولي سپهر نزديک ما

ايستاده بود.

مهسا-اقا سپهر مشکلي پيش اومده?

سپهر-نه فقط مازيار از سپيده خانم خوشش اومده وخواست در اين مورد باهاشون صحبت

کنه.عجب!!!سپيده به خواستش رسيد..مازيار يه پسر قد بلند وخوش هيکل بود باصورتي کشيده

ولباي خوش فرم که صورتشو بانمک وجذاب نشون ميداد.باچشماي طوسي وموهاشم مشکي

بود.يکم گذشت که اوناهم اومدن وهمه رفتيم سرکلاس..............

وقتي کلاس تموم شد،مژده ونگين اومدن سمت ماکه نگين گفت-بچها همه دعوتيم که بريم کوه

نوردي.هرسه کون خوشحال شديم که باحرف مژده بادمون خالي شد

مژده-پانته آ هم ميادا

سپيده-چرا?اون عجوزه واسه چي?

نگين-خب کل کلاس ميان زشته اون نياد.بعدم من که نگفتم يکي ديگه از بچها هماهنگ کرد..

ماهم صورتمونو کرديم تو هم وچيزي نگفتيم..بانگين ومژده خداحافظي کرديم وراه افتاديم.

من-خب چيزي که نيست بياد.راستي مهسا واسه نهار خاله وماهان خونمون دعوتن توهم بايد


romangram.com | @romangram_com