#غروب_خورشید_پارت_28
رفتم.وقتي داخل شدم چراغا خاموش بود پس مامان هم که خوابه.آروم آروم به سمت اتاقم رفتم
وسريع لباسامو بايه تاپ وشلوارک نارنجي عوض کردمو آرايشمو هم پاک کردم آخه فردا کلاس
داشتم زشت بود که زير چشمام سياه ميشد.وتا سرروي بالش گذاشتم نفهميدم کي خوابم برد.....
صبح باصداي مامان از خواب بلند شدم-خورشيد پاشو زود باش بايد بري دانشگاه
با اسم دانشگاه سيخ سرجام نشستم
من-ساعت چنده?
مامان-چته دختر?ترسونديم.ساعت 9ونيم هست.
من-واي مامان يک ساعت ونيم ديگه کلاس دارم واسه چي بيدارم ميکني?بزار بخوابم.ودوباره
دراز کشيدم وپتو رو روي سرم کشيدم.
مامان-أه خورشيد بلند شو تعريف کن ببينم چي شده?
بابي حوصلگي رو تخت نشستم و مامان هم روبه روم نشست.
من-هيچي اول رفتيم پارک بعدش رفتيم رستوران شام خورديم.
مامان-همين?يعني حرف نزدين?
من-چرا مامان حرف زدم..باخجالت سرمو انداختم پايين وگفتم-اگه اجازه بدين جواب من بله
هست.
مامان باخوشحالي شروع کرد به بوس هاي تف مالي و آخرشم تبريک گفت.من-واي مامان هنوز که چيزي معلوم نيست.تاببينم ماهان تحقيق کرده ومردم چي گفتن
مامان-درست ميگي صبرکن زنگ بزنم به نگار(خالم)وماهان واسه نهار بيان اينجا.توهم بلند شو
romangram.com | @romangram_com