#غروب_خورشید_پارت_27

آريا-باشه .بلندشو بريم که دير وقت ميشه..وبلندشديمو به سمت داخل حرکت کرديم.قيافه آتوسا

توي اون لحظه واقعا ديدني بود.دستشو گذاشته بود زير چونش وبي حوصله به يه نقطه خيره شده

بود..رفتيم سمتش.

آتوسا-عجبي اومدين داشت خوابم ميگرفت

من-ببخشيد حوصله توهم سررفت.

آتوسا-چه اشکالي ولي جاتون خالي يه دسر شکلاتي زدم تورگ..

آريا-نوش جان.خب اگر موافقيد تا بريم دير وقته ديگه.قبول کرديمو آريا هم رفتو پولو حساب کردو

راه افتاديم.توي ماشين بوديم.يه نگاه به ساعت ماشين انداختم،،ساعت5/03بود.گوشيمو چک

کردم.مامان اس ام اس داده بود:خورشيد زود برگرد زشته من خوابيدم شب بخير...اس ام اس

بعدي از مهسا بود:خانمي خوش گذشت?

اي خدا اين از الان سوژه گرفته..

گوشيمو گذاشتم تو جيبم وتوي سکوت يکم بعد رسيديم در خونه ما..روکردم به آتوسا که گفت-از ديدنت خوش حال شدم خانمي.خيلي خوش گذشت

من-منم همينطور عزيزم دستتون درد نکنه.

وروکردم به آريا وگفتم-ممنون بابت امشب

آريا-خواهش ميکنم کاري که نکردم.وپياده شدم اونا هم پياده شدن.با آتوسا روبوسي کردم

ورسيدم به آريا که دستشو دراز کرد نتونستم دست ندم واسه همين دستمو بردم جلو وباهاش

دست دادم وزود دستمو جدا کردم وزير لب خداحافظي گفتم و درو باکليد بازکردمو وارد

شدم.پشت در ايستادم ووقتي صداي لاستيک هاي ماشين که يعني رفتن،منم به سمت خونه

romangram.com | @romangram_com