#غروب_خورشید_پارت_26


آريا-خب نگفتي نظرت چيه?يا ساده بگم جواب چيه?

من-راستش نظر بدي ندارم يعني فکرنميکنم بد باشي.

آريا-پس جوابت مثبته.آره?

من-شايد

آره شايد..هم من راضي بودم هم مامان وهم بقيه..نميدونم شايد چون سالها بود که محبتي از

جانب جنس مخالف نديده بودم،اينجور شده بودم..اما مطمئن بودم آريا مردي هست که

ميخواستم..هميشه ميگفتم ميخوام با مردي مثل بابام ازدواج کنم..و دقيقا آريا هم مثل بابام..ايستاد وبابرق خاصي که توي چشماش بود نگاهم کرد.منم لبخند زدمو راه افتادم که اونم همراه با

من راه افتاد.هنوز دستامون تو دست هم بود..

آخر حياط يه نيمکت بود که رفتيم اونجا نشستيم.

آريا-خب بگو ببينم توقعت از همسر آيندت چيه?

من-همون چيزي که بقيه توقع دارن.اهل خيانت نباشه.به فکرزندگيش باشه و واسه خوشبختيش

تلاش کنه تازه دروغم نگه.

آريا-که اينطور.خب منم ميگم.منم دوست دارم همسر آيندم زن زندگي باشه نه اونجور که اهل

خوشگذروني باشه واين جور حرفا..

چيزي نگفتمو فقط سرمو تکون دادم..

آريا-کي زنگ ميزنين جواب بدين?

من-نميدونم با مادرم صحبت ميکنم ببينم اون چي ميگه


romangram.com | @romangram_com