#غروب_خورشید_پارت_23
من-نه مرسي ميتونم.واونم شونه اي بالا انداخت وحرکت کرديم.ايندفعه من بودم که وسط اونا راه
ميرفتم.
آتوسا-بهت خوش گذشت عزيزم?
من-آره مرسي گلم،ممنون..آتوسا يه لبخند زدو ديگه چيزي نگفتيم.نزديک در خروجي بوديم که يه
لحظه پام پيچ خورد ونزديک بود بخورم زمين،که آريا بازومو گرفت.آتوسا اومد سمتمو بانگراني
گفت-خوبي دختر?باشرمندگي وخجالت سرمو انداختم پايين وگفتم-واي ببخشيد اگرميدونستم
ميايم اينجا حتما يه چيزبهتر ميپوشيدم.
آتوسا-نه عزيزم تقصير منه که گفتم بيايم اينجا.
و ازم خواست که دستشو بگيم تا کمکم کنه.هرچند راه کمي بود اما پاهام خيلي درد گرفته بود.از
آريا جداشدمو دست آتوسا روگرفتم و به هم لبخند تحويل داديم.از پارک خارج شديمو به سمت
ماشين آريا رفتيم.هرسه سوار شديمو منو آتوسا عقب نشستيم..توي راه آتوسا داشت درباره
بچگي وشيطنت هايي که توي مدرسه انجام ميداد ميگفت وماهم کلي خنديديم.اين دختر توي نگاه
اول ميشه از صورتش فهميد شيطونه اما درکنار اون واقعا خانومه.بالاخره رسيديم.نگاهمو دوختم
به رستوران.به به چه جايي.نماي بيرون رستوران خيلي قشنگ بود.منکه محوش شده
بودم.باصداي آتوسا به خودم اومدم وپياده شديم به داخل رفتيم.داخلشم شيک بود.اونجا پراز ذوجهاي جوون بود باندکي هم باخانواده اومده بودن.روي يه ميز سه نفره نشستيم ووقتي گارسون
اومد آريا روبه من گفت-چي ميخوري?
من-فرقي نداره هرچي شمابخوريد..آريا هم واسه سه تامون چلو کباب سفارس داد با
مخلفاتش.دمش گرم من عاشق چلوکبابم.يکم بعد غذاهارو اوردن و شام توي سکوت همراه
romangram.com | @romangram_com