#غروب_خورشید_پارت_202


اما من فقط گريه ميکردم..عصباني شدو زد از خونه بيرون...همون لحظه سر گيجه دوباره اومد

سراغم..اومدم دستمو بگيرم به جايي که نتونستم...افتادم زمين وديگه چيزي نفهميدم.........

وقتي چشم باز کردم ساعت0بود..يعني من تاالان بيهوش بودم?آريا کو?

يه دفعه مغزم شروع کرد به فعاليت...آريا...روز سوم...سپهر.....واي نــــــه آريا نيست...بدنم شروع کرد به لرزيدن...خدايا تو

بزرگي..سريع هجوم بردم سمت تلفن..زنگ زدم گوشيش..خاموش بود..زنگ زدم به سپهر..جواب

نميداد..ديگه داشتم ديوونه ميشدم..نميشد هم به کسي بگم...

گريم گرفت..خدايا آرياي من چيزي نشه...

شد ساعت...3خبري نشد..شد2خبري نشد..ديگه داشتم رواني ميشدم..حرکاتام عصبي

بودند..زنگ خونه به صدا در اومد...نفسم حبس شد...آريا کليد داشت...اشکام همونطور که

ميريختن با پاهاي بي جون وقدم هاي که برداشتنشون سخت بود،رفتم سمت آيفون...

يه مرد غريبه بود...پاهام سست شدن...افتادم روي زمين...نه خدايا من اشتباه کنم...بگو که اشتباه

ميکنم...بالاخرع بلندشدمو جواب دادم...چشمامو بستم..

من-بله

مرد-شما همسر آقاي ارجمند هستيد?

گوشيو توي مشتم به شدت فشردم

من-بله.شما?

مرد-من راننده آقاي ارجمند هستم..ايشون مست کرده بودن توي شرکت..منم رسوندمشون...


romangram.com | @romangram_com