#غروب_خورشید_پارت_20
آريا-نميدونم هرجا که شما گفتين.وبعد آينه رو تنظيم کرد که دقيق افتاد روي صورت من.اي خدا
من الان زير نگاه اين آب ميشم
آتوسا-من ميگم بريم شهربازي نظر تو چيه خورشيد?
من-نظري ندارم ولي اگه تو بخواي منم موافقم.وصورتمو به سمت جلو چرخوندم که چشمام توي
يه جفت چشم عسلي گره خورد.خدايي خيلي خوشگل بود ولي خب..مد نظر من قيافه نبود.يعني
جذابيت مهم نيست.مهم اخلاق و رفتاره..سرمو انداختم پايين و با انگشتاي دستم مشغول شدم..
آريا-باشه پس پيش به سوي شهر بازي..وپاشو روي پدال گاز فشار داد وتازوند به سمت پارک.
بعداز نيم ساعت رسيديم به پارک.اي واي من با اين کفشا چجور بيام بالا اخه واسه چنين پارکي
که بايد از سربالايي بري باچنين کفشي که اصلا نميشه.بيخيال خورشيد حالا يه جور ميري ديگه.
آريا ماشين رو پارک کرد وخواستيم پياده بشيم که من گفتم-اگه اشکال نداره من کيفمو توي
ماشين بزارم.
آريا-هرجور راحتي.مشکلي نيست.کيفمو گذاشتمو به پيروي از من آتوسا هم همين کارو کرد.پياده
شديمو به سمت شهربازي رفتيم.يه نگاه به تيپ آتوسا انداختم.اوفــــ اينم که خوبه پس فقط
مشکل ازمنه.آخه يکي نيست بگه تو واسه چي کفش پاشنه بلند مبپوشي؟!
آتوسا يه مانتو مشکي کوتاه بايه شلوار شش جيب پليسي و کفش وشال مشکي.موهاشو هم جمع
کرده بود بالاي سرش وآرايشش هم فقط يه رژ صورتي بود.درکل خوب شده بود از تيپش هم
حوشم اومد.وارد شديمو آتوسا جلوتر از ما راه افتاد.ومنم کنار آريا..
romangram.com | @romangram_com