#غروب_خورشید_پارت_198


به اجبار مهسا رسوندمش خونشون..وضعيتش خيلي خراب بود..

ماهم رفتيم خونه....بعد از شام ديگه راهي خونه شديم...........

داشتم چراغ سالن رو خاموش ميکردم که برم بال ديگه بخوابم،متوجه شدم گوشي توي جيب

شلوارم واسش پيام اومد..

پيام از همون شماره بود...شماره سپهر

ترسيدم بازش کنم..نميدونم اين شماره منو از کجا گيرمياره..

نخوندمش وپاکش کردم..رفتم توي اتاق وراحت خوابيدم.................

صبح باصداي زنگ موبايلم چشم بازکردم...اه کيه اين

بدون اينکه نگاه کنم جواب دادم

من-بله

-سلامسيخ نشستم سرجام...نگاه گوشي کردم...خورشيد احمق چرا جواب ميدي?!

من-چي از جونم ميخواي

سپهر-خورشيد ببين خودت داري مجبورم ميکني کاري که نبايد بکنم رو انجام بدم

من-خفه شو

سپهر-از آريا طلاق بگير بيا با من

چشمام گرد شد..اين عوضي چي ميگه?

من-به حقي چنين چيزي ميگي


romangram.com | @romangram_com