#غروب_خورشید_پارت_197
مهسا-چيو درست ميشه?ببين ميگه عاشق يکي ديگست..فقط بفهمم اون کيه..نابودش ميکنم
ترسيدم...بهش چشم دوختم..همون لحظه گوشيم زنگ خورد..مامان بود
جواب دادم-بله مامان
مامان-دختر توکجايي?ميخواي آبروي منو ببري?
من-واي مامان يکم ديگه ميام
مامان-واي خدا مردم 21بچه ميارن من بايد از دست توي نفله بميرم..دختر بلندشو بيا تا اون روي
سگم بالا نرفته
من-واي باشه مامان ميام...گوشيو قطع کردم..من-مهسا جون بسه ديگه بلندشو بريم..
مهسا هم باحال بيزارش بلندشد..بازوشو گرفتم وباهم راه افتاديم سمت ماشين..مهسا باماشين
نيومده بود..سپهراومده بود دنبالش
داشتيم ميرفتيم سمت ماشين که يه لحظه سرم خيلي بد گيج رفت..پام هم پيچ خوردو نزديک بود
بخورم زمين..دست مهسا از دستم خارج شدو داشتم ميخوردم زمين که متوجه شدن وهردوشون
اومدن سمتم وگرفتنم
آتوسا-خورشيد خوبي?
سرمو تکون وازشون جداشدم...
من-آره خوبم فقط يه لحظه پام پيچ خورد..
مهسا-مراقب باش..
چيزي نگفتم وراه افتاديم..من ماشين رو ميروندم ومهسا وآتوسا هم عقب بودن..
romangram.com | @romangram_com