#غروب_خورشید_پارت_196
من-آره
لبخندي زدو کليدو داد..روبه آتوسا گفتم-آتوسا جان بريم?
آتوسا-بريم..خداحافظي کرديم که مامان هم چشم غره رفت..زديم از خونه بيرون..سوار ماشين
شدم وآتوسا هم کنارم وتازوندم به سمت چمرانبعداز ربع ساعت رسيديم..توي راه واسه آتوسا جريان رو تعريف کردم..
از ماشين پياده شديم..مهسا روي نيمکت نشسته بود ودستشو جلوي صورتش گرفته بود
با دو رفتيم سمتش..
من-مهسا چت شده?
مهسا خودشو انداخت توي بغلم وشروع کرد به گريه کردن
ميون گريه گفت-خورشيد سپهر ولم کرد
ودوباره زد زير گريه..ماهم چيزي نگفتيم..کمي که آروم شد سرشو جدا کردوگفت-بهم گفت اومدم
بهت بگم که ديگه نميتونيم باهم باشيم...گفت....گفت که عاشق کس ديگه اي هست..گفت
ميخواستم باتوباشم تااونو فراموش کنم ولي نميتونم..بهش گفتم چرا?
زد زير گريه وميون گريه گفت-بهش گفتم من دوست دارم..گفت درک کن..دارم از تب عشقش
ميسوزم....خورشيــــــد من بدون سپهر ميميرم..يکي ديگرو ميخواد
فهميدم همش زير سرمنه..نتونستم منم جلوي خودمو بگيرم وهمراه مهسا گريه ميکردم..آتوسا هم
باناراحتي نگاهمون ميکرد
من-مهسا جونم گريه نکن..همه چي درست ميشه
romangram.com | @romangram_com