#غروب_خورشید_پارت_195
من-جانميه دفعه صداي گريه اومد..مهسا بود که داشت گريه ميکرد..ترسيدم..بادستپاچگي گفتم-مهسا
چي شده?چرا گريه ميکني?
ميون هق هق گريه گفت-خورشيد
من-مهسا داري ميترسونيم بگو چي شده
مهسا-خورشيد بلندشو بيا..بيا کنار هتل روي يه نيمکتي نشستم
من-باشه باشه توآروم باش من الان ميام
گوشيو قطع کردم وسريع رفتم بيرون..همه برگشتن سمتم..
روبه آريا گفتم-آريا کليد ماشينتو بده
باتعجب گفت-چرا
من-بايد برم جايي..سپيده چيزيش شده(نتونستم بگم مهسا اخه خاله وبقيه نگران ميشدن)
آريا-وايسا باهم بريم
من-نه باآتوسا ميرم
سميراجون-دختر باشوهرت برو نصفه شبي ميخواي کجا بري
رفتم پيش آريا وآروم گفتم-کسي چيزي نفهمه مهسا امشب قرار داشت الان داشت گريه
ميکرد..ميخوام برم پيشش جلوي توخجالت ميکشه باآتوسا ميرم
آريا-باشه ولي مراقب خودتون باشيدا
من-باشه عزيزم
آريا-مطمئن باشم
romangram.com | @romangram_com