#غروب_خورشید_پارت_194
کنار آريا..واسه آريا سيب پوست کندم وواسه خودم هم همينطور..
همين که اومدم سيب رو بزارم توي دهنم يه لحظه يه عق کوچيک زدم..چشمامو بستم ونفس
عميق کشيدم..اه خورشيد حتما سرمايي چيزي خوردي..خداروشکر کسي متوجه نشد..به بهانه
دستشويي رفتم وصورتمو آب زدم..نشستم واين دفعه بدون اتفاقي سيب رو خوردم..
آتوسا اومد کنارم نشست..آروم کنارگوشم گفت-خورشيد
من-جانم
آتوسا-ميخوام واست يه چي تعريف کنم
من-ميشنوم
آتوسا-باماهان ميشه گفت يه جورايي دوست شديم
من-واي چقدر خوب..خيلي خوشحال شدم
آتوسا-مرسي..ولي به آريا نگياااا..خفم ميکنه
خنديدم وگفتم-نترس نميگم..حالا به هم علاقه هم داريد?
آتوسا-ماهان رو نميدونم ولي من يه جورايي دارم علاقه پيدا ميکنم..
لبخند زدمو دستشو به نرمي فشردم..
ديگه چيزي نگفتيم...ومشغول گوش دادن به تعريف هاي ديگرون شديم..
متوجه شدم گوشيم زنگ داره ميخوره..مهسا بود..چون ميدونستم دووم نياورده وميخواد امشب رو
تعريف کنه رفتم توي اتاق دوران مجرديم که هنوز همونطور دست نخورده بود..جواب دادم..
romangram.com | @romangram_com