#غروب_خورشید_پارت_191
برهنه بودم..يعني فقط لباس تنم نبود..اول تعجب کردم.بلندشدمو رفتم پايين..توي آشپزخونه
بود..يه لباس باز پوشيده بود..اون موقع ساعت03بود..بهش گفتم چي شده?گفت چيزي که بين
همه عاشقا اتفاق ميوفته...
چشمام گرد شدن..چيزي که بين همه عاشقا اتفاق ميوفته??????
آريا تعجب منو ديد..دستمو گرفت..نگاهم کرد..ولي من همچنان باتعجب نگاهش ميکردم..
آريا-خورشيد باور کن من هرچي فکرکردم هيچي يادم نميومد..حتي مست هم نبودم..اول شک
کردم ولي بعد نميدونم چي شد واقعا حالم بد شده بود.به هم ريخته بودم..روشو ازم گرفت ودادمه داد-همون لحظه از خونشون زدم بيرون..تاساعت2داشتم فکرميکردم
ودادو بيداد ميکردم..
نگاهم کردو دستمو گرفت..دستمو از دستش بيرون آوردم وگفتم-آريا توچکار کردي?تو...تو با
اون...
آريا-نه نه خورشيد گوش کن..من از اون شب پيگير بودم..امروز هم رفتم واسه اينکه مطمئن
شم..امروز هم بهت قول دادم چون به بچها سپردم بعد از دانشگاه پانته آ رو بدزدن..پانته آ رو
بردم توي انبار کارخونه..اونجا با زور وکتک گفت که چيزي نبوده..
وبالبخند بهم چشم دوخت..منتظر عکس العملي از جانب من بود..
من-چرا از من دوري کردي?
آريا-نميدونم..احساس گناه ميکردم..احساس ميکردم که بهت خيانت کردم..خورشيد اگر بدوني
تواين مدت چي کشيدم..
آه خدا باورم نميشه..پانته آ چقدر ميتونه پست باشه..اون زندگي منو به بازي گرفته..دستي به
romangram.com | @romangram_com